-
روز اول بهار
پنجشنبه 1 فروردینماه سال 1387 18:20
امروز روز اول بهاره مثلا. مثلا که نه واقعا. اما می دونی اوضاع تو خونه ما چطوری بود؟ فکر کنم همه توی خونه هاشون دور سفره هفت سین نشسته بودند و دعا می کردند که سال خوبی داشته باشند. اما تو خونه ما از سفر هفت سین خبری نبود. یعنی خیلی ساله که خبری نیست. اما امروز دقیقا سر ساعت نه یه مشاجره اساسی به پا بود. مشاجره که نه زد...
-
اعتراف
جمعه 26 بهمنماه سال 1386 10:38
سلام از وقتی توی وبلاگ قدیمی می نویسم یادم رفته که اینجا رو درست کردیم که حرفای نگفتنی رو بگیم یه سالیه از یه اتفاق گذشت ناراحت نیستم خوشحال؟!!! نمی دونم خیلی وقتا فکر می کنم بزرگترین مشکلم تو زندگی اینه که نتونستم متعادل باشم واقعا هم همینه زیادی اهمیت دادن به برادرهام گذشتن از خیلی چیزا و سر کلاس زبان رفتن !!! دیگه...
-
محرم . زمستون و ناراحتی خواهری گلم
جمعه 21 دیماه سال 1386 16:02
اول از همه رسیدن ماه محرم و عذای سالار شهیدان آقا اباعبدالله الحسین رو به فرزند بزرگوار ایشان آقا امام زمان عج الله و همه محبان آن حضرت تسلیت عرض می نمایم. بعدش این که زمستونه و کلی برف اومده و کلی جاها هم گاز قطع شده !!!! ( توضیح واضحات دارم می دم ) خواهری هم از دست من دلگیره!!!! خواهری جونم می دونم خیلی بزرگواری و...
-
خیلی دور .... بازم خیلی دور
شنبه 3 آذرماه سال 1386 14:08
چند وقته اعصاب هیچ کس و هیچ چیز رو ندارم ... حس می کنم از همه دورم .... یه موقعی دلم به این خوش بود با خواهری خیلی نزدیکم ... اما اونقدر مشکلات داره که واقعا دلم نمیاد حتی بهش اس ام اس بدم .... خدا به خیر کنه برای همه بنده هاش و خواهری گلم ته کار هم اگه بازم وقت داشت یه نظری هم به من کنه (داداشی)
-
هوالباقی
جمعه 11 آبانماه سال 1386 14:19
قیصر هم رفت چقدر دلم گرفت و چیزی برای گفتن نمانده است . کم میایم نمینویسم اما وقتی می نویسم پر می شوم از حرف (غریبه)
-
عنوان ندارم
شنبه 14 مهرماه سال 1386 11:21
کلا خیلی شاکی ام چراش رو نمی دونم اصلا نمی دونم چه مرگمه قبلا هم این جوری می شدم اما خیلی کمتر اما این چند وقته خیلی بیشتر حس می کنم احتیاج شدیدی به روان پزشک دارم تعارف که نداریم خودم که می دونم دارم روانی می شم بابا به خدا من قبلا مسلمون بودم تازه اونم شیعه !!!! الان حس می کنم گبر شدم ..... تازه نمازم رو می خونم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 مهرماه سال 1386 19:22
وقتی از همه درا بسته می شه وقتی دل از زندگی خسته می شه وقتی آرامش از فکر برداشته می شه باید چی کار کرد؟؟؟؟ سلام . این روزا دارم فکر می کنم چه طور می تونم وضع به وجود اومده رو درست کنم . یه برنامه ریزی می کنم واسه درس خوندن ... اما حالا که نمی شه این روزا ترس ریخته توی وجودم از چی نمیدونم!!! این روزا دنبال تنهایی هام...
-
دنبال موضوع می گشتم
دوشنبه 26 شهریورماه سال 1386 08:50
سلام خوبید همگی؟ راستش خیلی دنبال موضوع می گشتم تا بیام آپ کنم .اما هرچی فکر کردم چیز خاصی به ذهنم نرسید این خواهری ما هم که نمیاد آپ کنه پس مجبور شدم خودم آستین بالا بزنم .... راستی تا یادم نرفته باید از خواهری گلم به خاطر کامنت قشنگش تشکر کنم .از بقیه دوستان هم متشکرم که لطف داشتند و تولد خواهری رو تبریک گفتند . اگه...
-
توالد خواهری
سهشنبه 20 شهریورماه سال 1386 11:19
آخیییییییییییییییییی می دونین چیه؟ امروز تولد خواهریه تولدت مبارک امیدوارم صد سال دیگه با عذت زنده باشی
-
نمیدونم باید چی کارکنم
چهارشنبه 14 شهریورماه سال 1386 13:56
یک هفته مونده تا ۲۰ شهریور روز تولدم شده یه وز تاریخی توی زندگیم هر سال یه ماجرا دو روز پیش آقای علی رضا و خانواده محترم تشریف آوردن برای خواستگاری جالب بود واسه اولین بار با یه خواستگار همه اش نیم ساعت صحبت کردم ظاهرا همه قبولش دارن غیر من و تصمیم گیرنده !!!!؟؟؟؟؟ واقعا کیه؟؟؟ واقعا زندگی منه؟؟؟ نمی دونم می خوام مثبت...
-
۴. نیمه شعبان
سهشنبه 6 شهریورماه سال 1386 21:17
میلاد با سعادت منجی عالم بر همهی حق طلبان دنیا مبارک باد بعد از اون این که هر سال این موقع داشتم توی میدون کلی فشفشه و ترقه می ترکوندم!!!! قاطی همه بچه ها اما امسال دپرس گرفتم نشستم اینجا دارم پست می نویسم. صدای نارجک هاشون داره میاد. گهگاهی هم لطف می کنند و یه تکونی به شیشه ها می دند!!! از موقعی قرار شده واسه ارشد...
-
۳.تبریک به اون یکی
چهارشنبه 31 مردادماه سال 1386 14:29
سلام. چقدر دلم میخواست از وقتی از مشهد برگشتم بیام و یه دل سیر بنویسم. این که قبل رفتنم دوباره مشکلم پیش اومد و دوباره دکترو سرُم و دردسر و.... هر جوری بود رفتم ... برگشتم ...این چند روز هم درگیر همین چیزا ... خنده دار ترش اینه که سه - چهار تا خواستگار هم می ریزن سرت ... و کلی آدم که اصرار دارن ازدواج کنی. نمی دونم !!...
-
۲. اولین یاداشت من
پنجشنبه 25 مردادماه سال 1386 16:55
سلام خوبید؟ می دونم که هنوز این وبلاگ طرفدارای خودش رو پیدا نکرده اما شاید بعدها باشند کسانی که بخوان به آرشیو این وبلاگ سرک بکشند. شاید دارم برای اونها می نویسم و شاید برای غریبه. شاید هم فقط درد و دلی برای سبکی دلم دلم نمی خواست این جوری شروع کنم اما ظاهرا تقدیر اینه اینم سرنوشتمه که توی این چند سال بهش نگفتم که...
-
گام اول
یکشنبه 21 مردادماه سال 1386 13:56
سلام . اومدیم یه خونه جدید . ما دونفر سال هاست توی وبلاگ های خودمون می نوشتیم . از روزهای اول وبلاگ نویسی خواننده وبلاگ های هم بودیم . از وقتی پرشین بلاگ قاطی کرده تصمیم گرفتیم یه جای جدید بنویسیم . یه جایی که هیچ کس ما رو نشناسه تا بتونیم راحت باشیم . چیزی که می خوایم رو بنویسیم . پس میگیم یا علی این نوشته شاید یه کم...