عنوان ندارم

کلا خیلی شاکی ام

چراش رو نمی دونم

اصلا نمی دونم چه مرگمه

قبلا هم این جوری می شدم اما خیلی کمتر اما این چند وقته خیلی بیشتر

حس می کنم احتیاج شدیدی به روان پزشک دارم

تعارف که نداریم خودم که می دونم دارم روانی می شم

بابا به خدا من قبلا مسلمون بودم

تازه اونم شیعه !!!!

الان حس می کنم گبر شدم .....

تازه نمازم رو می خونم روزه هام رو هم می گیرم .....

تازه اینا که چیزی نیست نگید ریا می شه ها شب احیا هم رفتم تا صب دعا کردم . مخصوصا واسه خواهری گلم

اما فکر می کنم اینا هیچ کدوم فایده نداره همش بی خوده ....

خب بی خوده دیگه وقتی صب تا شب رو مخ اینو اون راه می رم .....

اصلا باید برم تیمارستان بخوابم . بلکم کسی رو نبینم که بخوام رو مخش را برم !!!!

 

وقتی از همه درا بسته می شه

وقتی دل از زندگی خسته می شه

وقتی آرامش از فکر برداشته می شه

باید چی کار کرد؟؟؟؟

سلام . این روزا دارم فکر می کنم چه طور می تونم وضع به وجود اومده رو درست کنم .

یه برنامه ریزی می کنم واسه درس خوندن ... اما حالا که نمی شه

این روزا ترس ریخته توی وجودم از چی نمیدونم!!!

این روزا دنبال تنهایی هام هستم ... اما پیدا نمی شه ...

چقدر دلم می خواد چند روز فقط چند روز دور باشم از همه کس و همه چیز

از امروز تصمیم گرفتم روزهام رو با یه جمله قشنگ شروع کنم

جمله امروز این بود :

اگر به بن بست رسیدی کوچه بغلی را امتحان کن . با ایستادن جلوی دیوار هیچ اتفاقی نمی افتد.

منم دارم کوچه بغلی رو امتحان می کنم.

خدایا کمکم کن.

                                                                                                   (غریبه)