نمیدونم باید چی کارکنم

یک هفته مونده تا ۲۰ شهریور

روز تولدم شده یه وز تاریخی توی زندگیم

هر سال یه ماجرا

دو روز پیش آقای علی رضا و خانواده محترم تشریف آوردن برای خواستگاری

جالب بود

واسه اولین بار با یه خواستگار همه اش نیم ساعت صحبت کردم

ظاهرا همه قبولش دارن غیر من

و تصمیم گیرنده !!!!؟؟؟؟؟

واقعا کیه؟؟؟

واقعا زندگی منه؟؟؟

نمی دونم

می خوام مثبت نگاه کنم

می خوام خودم اذیت نکنم

می خوام فکرم رو آزاد کنم

ولی...

خدایا واقعا بایدچی کار کنم

شاید خیلی چیزا از دید خیلی ها حاشیه باشه ولی دوست ندارم به هر قیمتی ازدواج کنم

واسه اولین بار توی این سال ها آرزو کردم ای کاش مامان بود

ای کاش مامان بود!!!!

ای کاش !!!

ای کاش!!

چقدر دلم می خواست یه بار دیگه صداش رو می شنیدم

cd فیلمش رو داداش گرفته و نمی ذاره ببینم

دلم براش خیلی تنگ شده

تو تمام این سال هایی که نبود هر چقدر بهش نیاز داشتم چشم پوشی کردم

اما الان خیلی تنهام

خیلی

خیلی

خدایا کمکم کن

احساس می کنم دیگه دوست داشتن هم توی من از بین رفت

یه زمانی همه ادم ها رو دوست داشتم

اما همه آدم هایی که دوست داشتم دوست داشتنم رو روی یه حساب دیگه گذاشتن

یا اون قدر از دوست داشتنم سوء استفاده کردن که ...

حتی نزدیک ترین فرد به من مثل برادرم

بی احساس بودن هم خودش یه حُسنه

بی تفاوت بودن نسبت به دیگران ... آینده شون ...زندگی شون ...

متاسفانه از من بر نمیاد

                                                                                                      (غریبه)