۲. اولین یاداشت من

سلام خوبید؟ می دونم که هنوز این وبلاگ طرفدارای خودش رو پیدا نکرده اما شاید بعدها باشند کسانی که بخوان به آرشیو این وبلاگ سرک بکشند. شاید دارم برای اونها می نویسم و شاید برای غریبه. شاید هم فقط درد و دلی برای سبکی دلم

دلم نمی خواست این جوری شروع کنم اما ظاهرا تقدیر اینه

اینم سرنوشتمه که توی این چند سال بهش نگفتم که دوستش دارم. اون وقت حالا که کمتر دارم می بینمش باید از بچه ها بشنوم که با یکی از دوستام نامزد کرده. البته یه موقعی من و اون با هم همکار بودیم. اونی هم که نامزدش شده الان همکار هر دومون محصوب می شه ولی قبلا استاد آموزشگاه بود. حقیقتش هیچ وقت کامل شاگردش نبودم به جز ۲  ۳  جلسه که جای معلم خودم اومده بود. اما همون دو سه جلسه و جو صمیمی آموزشگاه حکم می کنه جلو نرم و چیزی نگم. گرچه چند تا از دوستای صمیمی من از موضوع خبر داشتند و همون ها هم قضیه رو برام گفتند. الان که این جا می نویسم حالم چندان خوب نیست. چند روزی از خبر دار شدنم از این موضوع  می گذره. اون قدر گرفتارم که این موضوع توش گم شده.

 

برای غریبه و من دعا کنید.

التماس دعا

(؟)